رها کوچولورها کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دنیای رها کوچولو

13 بدر

اینم عکسای 13 بدرمون که خیلی خوب بود حسابی خاک بازی کردم بعدش یه حموم و یه چایی و یه خواب خوب میچسبه   ...
24 فروردين 1393

عکس

  اماده شدیم بریم برای خرید شب یلدا اینم شب یلدا که عکسامون با گوشی کم کیفیت افتاده   اینجا هم با همکار بابایی رفتیم نیشابور ..مسجد چوبی نیشابور   ...
13 فروردين 1393

سال نو مبارک

و اما سال نو مبارک امیذدوارم بهترین اتفاقات و قشنگترین لحضه ها رو داشته باشین اینم من با سفره هفت سینمون که البته ماهی و چند تا سینمون پشت سر من هستن و دو ساعت نگذشت که این شیرینی و میوه های خوشمزه سرقت شد توسط بنده خخ ...
13 فروردين 1393

بعد از مدتها

سلامممممممممم..ببخشید چند وقت نبودیم حالا امدیم جبران کنیم امدم عکس بزارم میبینم که بلگفا اذیت میکنه  اول سال بعد از سال تحویل امدیم خونه تکونی کنیم دیدیم نمیشه گفتیم الان بیام دیدم بازم نمیشه  گفتیم بیایم خونه اینوری دیگه تا اون یکی خونه درست بشه انشالله که این یکی اذیت نکنه
13 فروردين 1393

21 ماههگی

سلامممممممممم خوبین ..خوب خدا روشکر  که خوبین ...یه ماه دیگه هم گذشت و من بزرگ شدم خانم تر شدم شیطونتر و حساس تر شدم تو این مدت چی گذشت ..تو این مدت بزارین یکم فکر کنممممم..یه مدت که مامانم رو خیلی اذیتش کردم اونم برخوردش باهام تند شده بود تا اینکه تصمیم گرفت که من دیگه بزرگ شدم و اینبار خیلی جدی من رو از شیر بگیره در عوضش اب میوه و شیر موز و شیر عسل رو جایگزینشون کرده الانم شیر خودمو میخورم ولی خیلی کم اینم بگم که قبلا غذا خوردن و خوابیدنم افتضاح شده بودکه طفلی مامی همش حرص میخورد از وقتی که شیرم رو کم کرده من هم غذا خوردنم خوب شده و هم خوابیدنم...دیگه تو این هفته ای که گذشت تولد بابا افجین بود که مامی براش یه جشن کوچولو گرفت که متاسفا...
13 فروردين 1393

21 ماه و نیم

سلامممممممم خوبین اخرین گزارش سال 91 رو بدم تو این 15 روز چی شد....خوب تو این مدت بنده خیلی جاها رفتم و حدودا اکثر فامیل مامی رو دیدم که متاسفانه خوشم نیومد ولی خوب اخرش باید یروزی میدیمشون..خوب داشتم میگفتم توی هفته اول یهو مامی زد بسرش که منو ترک بده یعنی منو از شیر بگیره اینو بگم که من شیرخشک میخورم ها برای همین وسایل منو اماده کرد دو نفری رفتیم خونه مامانی یعنی ب اصطلاح رفتیم کمپ برای ترک دیگه از صبحش که شیر نخورده بود اینا هم جوانمردی کردن و تا اخرش بهم ندادن روز اولش گذشت روز دوم دایی اینا با بچه هاش امدن اونجا که تا چند روز پیشمون موندن و باهم دیگه خیلی جاها رفتیم بخصوص پارک تو این مدتی که من اونجا بودم و بچه های دایی هم بودن اتفاقا...
13 فروردين 1393